صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل ریحانه ها آیت الله سیستانی | ||
|
نیروهای ایرانی با دفاع خانه به خانه مانع پیشروی عراقیها شدهاند. دشت آزادگان که شامل بخشهای هویزه وبستان با مرکزیت سوسنگرد، شهرستانی مرزی است که در ۵کیلومتری غرب اهوازواقع است. شعبهای از رود کرخه به نام نیسان شهر را به دونیمه شرقی وغربی تقسیم کرده است. دشت آزادگان براساس سرشماری سال ۱۳۵۵ تعداد ۲۷هزارنفرساکن داشته است. مردم شهر شیعه وعرب زبان هستند. از این ۲۷هزار نفر شیرزنی به نام شهلا صوفی جلالی زمان شروع جنگ در سوسنگرد حماسهای را رقم زد. وی سال ۱۳۴۳ در سوسنگرد دشت آزادگان چشم به جهان گشود و تاپایان جنگ به همراه خانوادهاش از شهر عاشقان شهادت حفاظت کرد وخاک موطن را ترک نگفت. جلالی که قبل از انقلاب در صف رزمندگان اسلام بود، سال ۱۳۵۹ همزمان با تحمیل جنگ نابرابر از سوی عراق به ایران، زیر آتش دشمن در کنار رزمندگان جنگید. جنگ تحمیلی شهریور ماه از بستان دشتآزادگان آغاز شد؛ وی فعالیت خود را از سازمان هلالاحمر شروع کرد وبه تامین آذوقه رزمندگان در مرزهای مورد هجوم اقدام کرد، جنگ به سمت سوسنگرد کشیده شد ومجروحان زیادی در شهر جمع شدند. وی در گفتوگو با تهران امروز درباره آن روزها گفت: نیاز به دارو و نیروی انسانی برای بیمارستانها باعث شد تا برای جمعآوری داور ومراقبت از مجروحین وارد عمل شویم. هر جا احساس میکردم کاری از عهدهام برمیآید بیدرنگ برای کمک حاضر میشدم. این رزمنده ادامه داد: ما که باعشق به خاک، اسلام و رهبرمان وارد میدان شده بودیم از خطر هراسی نداشتیم و با صلابت وشور انجام وظیفه میکردیم. سوسنگرد نهتنها برای ما سوسنگردیها مورد اهمیت بود بلکه برای تمام ایران حائز اهمیت و استراتژیک قلمداد میشد. وی اظهار کرد: من به همراه اعضای خانوادهام، اعم از مادر، پدر و برادرانم همه در صحنه حضور داشتیم و در شهر زن و مرد مسلح شده و اسلحه به دست گرفتند، فقط برای نماز میتوانستیم قدری استراحت کنیم، در تمام مدت اسلحه وچادر بر کمرم بود. آموخته بودم اسلحه اصلی یک زن شیعه حجابش است. بههمین منظور یک چادر اضافه برکمر به عنوان یک اسلحه بسته بودم تا مبادا وقتی به دست عراقیها بیفتم محتاج حجاب شوم. سوسنگرد در محاصره به اهواز رفتیم وپس از استراحت وتجهیز شدن در اوایل آبان ماه به سوسنگرد برگشتیم. اما عراق نمیخواست سوسنگرد را فراموش کند و در مرحله دوم ۲۳ آبان ماه ۱۳۵۹ ماه مصادف با پنجم محرم هجوم آورد وبا یگانهای تازه نفس زرهی دوباره قصد تصرف شهر را داشت. اما غافل از اینکه همانند گذشته رزمندگان اسلام از خود رشادت نشان میدهند و ارتش عراق فقط توانست سوسنگرد را محاصره کند که اینبار هم ظرف ۳ روز دشت آزادگان شاهد آزادی شد. وی شبها سرد سوسنگرد را به یاد آورد و افزود: شب هشتم محرم بود، به بالای بام خانه رفتم، آفتاب در حال غروب بود، هرگز رنگ سرخ رخسارهاش را در آن شب فراموش نمیکنم.صحنه کربلا را به راحتی میشد در سوسنگرد تجسم کرد، بغض صدایم رادر گلو خفه کرد. در دل خود با خدای خود گفتم وخواستم که جدایی سوسنگرد از ایران را نخواهد. خدایا دشمن شادمان نکن. هرگز نخواه وراضی نشو که دیگرایران را نبینیم وصدای امام(ره) را نشنویم. خدایا! توقدرت داری ومی توانی. میدانم اگر خواستت برآن باشد رزمندگان پیروز میشوند. خدایا! عرب زبان بودن ما دلیل برغیر ایرانی بودن ما نیست مردم این شهر شیعه وایرانی نسب هستند هر چه میگفتم، اعتمادم به خدا بیشتر وبیشتر میشد و بغضم ترکید وآنقدر گریستم تا به خوابی آرام رفتم. شبهای زیادی بود که در آرامش نخوابیده بودم. صبح با صدای توپ و تانک بیدار شدم از بالای بام به اطراف نگاه کردم با خودم گفتم خدایا همه ایرانی هستند حصر سوسنگرد شکسته و دشتآزادگان آزاد شد. ساعت حدود ۶ صبح بود و بشارتی بهتر از این ممکن نبود. لشکریان ارتش وسپاه به مردم بومی پیوسته بودند و جنگ خانه به خانه پیش میرفت. این رزمنده سوسنگردی ادامه داد: احساس میکردم برادرانم را میبینم، میخواستم از جان ودل پذیرایشان باشم. در شهر هیچ نبود حتی آب بهداشتی برای پذیرایی از میهمانان نداشتم. قالبهای یخ که بسیار هم کم بود توسط ارتش داده میشد، یک تکه یخ رادرقابلمه گذاشتم، رودخانه روبهروی خانه ما بود، مادرم آب آورد وتصفیه کرد روی یخها ریختم با آب خنک ساقی لبهای تشنه شان شدم. سوسنگرد را خوب میشناختم برای همین مسیر را به آنها نشان دادم و نقش یک راهنمای کوچک را برای آنها ایفا کردم. غسل وکفن شهدا آن زن باردار بود در اثر انفجار مین صورتش متلاشی شده بود، مادرش یکسره اشک میریخت وهمسرش در سوی دیگر ۳ فرزند خردسالش را به آغوش کشیده بود. فضا سنگین شده بود، بدن شهیده سوخته بود بهقدری که انگشتر ازدواجش به انگشتانش چسبیده بود. سن ما کم بود وتا آن زمان حتی بدن سالم میت را هم غسل نداده بودیم برای همین امام جمعه شهر به صورت تلفنی ما را پشتیبانی میکرد. برای خروج انگشتر از او راهنمایی خواستیم. وی دستور بریدن انگشتررا داد که به علت سوختگی عملی نبود. بعداعلام کرد با اجازه خانواده انگشتردر دست میت باشد. همسرش گفت: بچههای من مادرشان را میخواهند سریعتر آماده دفنش کنید تا فرزندانش برمزار او آرام شوند. خیلی سخت بود تا شب همه شهدا را غسل و کفن کردیم و دفن شدند. از آن روز به بعد این مسئولیت هم بر وظایفم افزوده شد هر روز تعدادی از شهدای زن را غسل وکفن میکردم. خاطرهای که دوستش دارم آذوقهای رسیده بود که شامل مقداری بادام، کمپوت و بیسکویت میشد. در مسجد جامع سوسنگرد جمع شدیم تا آذوقه را برای رزمندگان بستهبندی کنیم، پیشنهاد دادم همراه آذوقهها یادداشتی بگذاریم تا به آنها بگوییم که ما از شما رزمندگان پشتیبانی میکنیم. کاغذ و قلم آماده کردم وبرتکههای کاغذ نوشتیم: «به پیش ای برادران رزمنده که ما پشتیبان شما هستیم؛ خواهران شما: سوسنگرد» و همراه اغذیه این نوشتهها را بستهبندی کردیم و به خط فرستادیم. در آنجا برادرم، پسر عمههایم و برادر همسرم خدمت میکردند که در همان عملیات مجروح و اسیر شدند وقتی ملاقات شان کردم، آنها اذعان داشتند که این پیام کوتاه ما علاوه برخرسندی، انرژی مضاعفی به آنها داد وگفتند: خسته بودیم و گرسنه، بستههای آذوقه را باز میکردیم تا به دلمان سوری دهیم که نامههای شمارا دیدیم، جانی دوباره در تنمان تنید و به خود نهیب زدیم وقتی خواهران ما پشتیبانی میکنند ما باید چه کنیم. تاثیر این عمل شما باعث شد تا از فرمانده در خواست عملیات کنیم. جلالی اظهار کرد: این تاثیر، خاطره را برای من ماندگارکرد وباعث افتخارم است، در آن لحظه احساس کردم که اسلحه آنان را من به دست گرفته بودم. تولد فرزندان زیر آتش جنگ شوق شهلا از تولد هاجر به حلقه اشکی در چشمانش بدل شد و گفت: فرزند سومم ۱۸ سال بیشتر نداشت، تازه دیپلم گرفته بود که بر اثر عاملهای شیمیایی زمان جنگ فوت کرد؛ احمد از سن ۷ سالگی مجبور به تحمل دردهایی بود که بزرگترها را به ستوه آورده است. پزشک معالج احمد به خانواده او اذعان کرده بود که او بر اثر استشمام گازهای شیمیایی توسط مادر و پدرش آلوده شده است. حال که ۴ سال از فوت احمد میگذرد، مادر از تدین و اخلاق او اظهار رضایت کرد وگفت: من از هر سه آنها راضیم واز اینکه هر سه فرزندم درمسیر و امتداد اسلام پرورش یافتهاند احساس خوشحالی میکنم. این رزمنده تاکید کرد: وقتی با فرزندانم صحبت میکنم و از روزهای جوانیام و جنگ برایشان میگویم به شور و شوق میآیند و اظهار میکنند که کاش ما هم آن زمان را درک کرده بودیم و با خود عهد میبندد که نگذارند گزندی به دستاوردهای شهدا و امام شهدا و ایثارگران وارد شود. وی در ادامه افزود: حتی زمانی که برای جوانان و نوجوانان راهیان نور خاطراتم را تعریف میکنم و بیان میکنم که چگونه در سن و سال آنها جنگ کردیم و نترسیدم و این شجاعت حاصل شور عشق و ایمان ما به اسلام بود، آنها هم به شوق میآیند و مانند فرزندان خودم جسارت پیدا میکنند. من همه جوانان ایران را همانند فرزندان خودم میدانم و دوستشان دارم. رسول، آمدن حاج علی را در خواب دید جلالی گفت: پسرم رسول در زمان جنگ حدود۲ سال داشت که سردار شهید حاج علی هاشمی شب قبل از حملهای که در آن عملیات شهید و مفقودالاثر شد، شام را در خانه ما مهمان بود و پس از صرف شام همراه کمال روانه جبهه شدند. سال گذشته پیکر مطهر حاج علی به میهن بازگشت، ۲ هفته قبل از پیدا شدن پیکر شهید، پسرم خوابی دید؛ رسول برای من تعریف کرد: من وشما به همراه یک کاروان در جادهای که به سوی کربلا امتداد داشت میرفتیم، در بین راه صدای نالههایی من را به سمت خودش کشید و از جاده خارج شدم، صدا را دنبال کردم تا به یک قلعه متروکه رسیدم، صدا از زیرزمین میآمد و من بهدنبال صدا رفتم در انتهای زیرزمین قلعه راهرویی تاریک و نمناکی بود و مانند سلولهای زندان با نرده اتاقبندی شده بود؛ صدای نالهها واضح شده بود و از صاحب صدا پرسیدم «کی هستی؟ چرا ناله میکنی؟» صدا جواب داد: حاج علی هاشمی هستم. رسول وقتی نام حاج علی را میشنود به خاطر میآورد که بارها این نام را از مادر و پدر شنیده و خاطرات حاج علی را به دفعات از زبان آنها شنیده است. به شهید هاشمی گفت: من شما را میشناسم، میخواهی در را باز کنم تا از اینجا خارج شوی؟ صاحب صدا در پاسخ گفت: نه؛ نیازی نیست خودشان میآیند و در را باز میکنند. ۲ هفته بعد اعلام میشود پیکر سردار هاشمی تفحص شده است. ترویج فرهنگ ایثار و شهادت این رزمنده دشت آزادگانی حضور جمع رزمندگان را در بین اقشار ملت برای اعتلای ارزشها مفید میداند و گفت: وقتی با همرزمهایم دور هم جمع میشویم بهترین مجلس عیش ماست و یادآوری آن دوران و اهداف والای شهدا از هر جشن و سرگرمی برایمان لذت بخشتر است. کاش به هر بهانه این مجالس برگزار شود، با هم سفر برویم و فرزندانمان در کنار هم قرار بگیرند که مطمئنا در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت مثمرثمر واقع خواهد شد. وی در آخر متذکر شد: ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را در ایران خیلی خوب ارزیابی میکنم و از این گسترش و تبلیغ احساس رضایت میکنم. جلالی معتقد است که نسل سوم انقلاب میتوانند حق شهدا را ادا کنند و امیدوار است که مسئولان در این راه کوتاهی نکنند.
نظرات شما عزیزان: برچسبها: جنگ, حجاب, حجاب و عفاف, سلاح, سوسنگرد, شهلا صوفی جلالی, پرنیان, پوشش, [ پنج شنبه 22 فروردين 1392
] [ 11:27 قبل از ظهر ] [ منتظر ] |
|